مدام میشنوم و میخوانم یا جلوی چشمام میآید که «دوازده تا هجده ماه دیگر که واکسن آمد...» بعد پوزخند میزنم که چه خوشخیالاید... فکر میکنم اگر ۸ سال پیش بود، خودم هم شاید یکی از این خوشخیالها بودم.
زیستن با بیماری مزمن و غیرقابلدرمان، اولین چیزی را که مثل پتک بر سرم کوبید همین بود:« علم، محدود است و ناتوان.» بیست سال میگذرد، پنجاه سال، یک قرن، دو قرن و هنوز حتا نمیدانند «دلیل بیماری» چیست، چه رسد به درمان. هر فرضیه را دنبال میکنند، به در بسته میخورند. انقدر این سالها در جواب سوالهایم «نمیدانیم»، «جواباش را هنوز علم نمیداند»، «راهحل و چاره نداریم» شنیدم که ...یکبار کلافه به پزشک نورولوژیست گفتم پس فرق تو که سالها درساش را خواندی با من چیست؟ تو هم که اندازه من میدانی و همان اندازه من نمیدانی! خودش هم خندهاش گرفت که راست میگوییها...
یادم میاد به اپیدمی ایدز، رسانههای دههی ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ را که تورق کنید پر است از وعدهی «واکسن ایدز تا یک سال دیگر به بازار میآید»، «دانشمندان در نیم قدمی واکسن ایدز»...سال ۲۰۲۰ رسیده و ما هنوز هیچ واکسنی برای ایدز نداریم.
علم، محدود است و ناتوان و اگر سروکارتان بابت یکی دو بیماری جدی با آنها باشد میفهمید تا دلتان بخواهد مغشوش و شلهقلمکار... اصلا همین حالا هم میبینید...یک روز میگویند ماسک نزنید، فردا میگویند بزنید....یک روز میگویند از هوا منتقل نمیشود، پسفردا میگویند منتقل میشه، منتقل میشه...شیوهی علم همین است... یک زمانی گوگل را تنظیم کرده بودم تا هرچی خبر علمی دربارهی بیماریهایم را فوری به سمع و نظرم برساند...یک روز تنظیمات را برداشتم و حالا حتا وقتی خبری درباره بیماریهایم را اتفاقی هم لابلای خبرها میبینم، کلیک نمیکنم...زیستن برزخی آدم را دیوانه میکند و مستاصل...
میان خواندن، میان نوشتن، وسط صبحانه و قهوهی صبح یا کمی اینترنتگردی قبل تختخواب باز این قاطعیتها را میبینم که «تا ۱۸ ماه دیگر که واکسن میاد...» و در دلم میگویم صنار بده آش... ۸ سال راهروی بیمارستانها به من یکی خوب یاد داد که «دستهای آنها خیلی وقتها خالی است، مثل دستهای خودت».
من هم به این نتیجه رسیدم که هر چقدر آدم در مورد بیماری و دارو و امثالهم در اینترنت سرچ نکنه حداقل اعصابش آرامتره، حالا که دیگه با این بساط کرونا اوضاع فجیع تر هم شده...
پاسخحذف