دو روز پیش وقت پیادهروی با اعمال شاقه، از دور خانم مسنی را دیدیم که با چرخ خرید میامد. رفتیم در دورترین نقطهی پیادهرو ایستادیم و صبر کردیم تا زن با فاصله زیاد از ما بتواند رد شود. وقت رد شدن سری به تشکر تکان داد و گفت Thank you civilized people...دلم گرفت. راستش بیشتر مردم شهر اصلا در کار رعایت فاصله نیستند. چنان بیخیال و شانه به شانه دارند رد میشوند که انگار نه انگار، گاهی هم نگاهی به غرولند یا تعجب حوالهی ما میکنند که اینها چرا زیگزاگی راه میروند و دور میشوند! یک عده دیگر دسته دسته راه افتادند سمت مرکز شهر تماشای شکوفههای درختان گیلاس! آخرش این شهر را هم کامل میبندند و همین تنها بارقهی نفس کشیدن و هوای تازه روزمره را هم از دست میدهیم، چون اکثر مردم در هپروتاند و رعایت نمیکنند...
شهر ترسناک شده...برای اولینبار انقدر خالی و غرق در سکون که پرندهها دستهجمعی برگشتند و جیک جیک میکنند. اما حتا نغمهی خوش جیک جیکشان حالا در این شهری که انگار روی همهچی گرد مرگ پاشیدند، مثل ناقوس مرگ است... شهر انگار بختکی که روی قفسهی سینه سنگینی میکند...
یک گرفتاری فکری این شده که چطور از کسبوکارهای کوچک محلهمان حمایت کنیم. در عمرمان غذای بیرونبر نگرفتیم و سفارش ندادیم، سالهاست تمام وعدههای غذایی را در خانه میخوریم و با غذای سالم خانگی انس و الفت دیرینه داریم. هفتهای یک بار شام به رستورانی میرفتیم و همین کل غذای بیرون از خانه ما در هفته بود. حالا اما برای اینکه کمکحال کسبوکارهای محل باشیم، باید کار بیشتری کرد. باید گاهی از آنها که با اجازه شهر خدمات غذای بیرونبر را نگه داشتند، غذایی بگیریم. از نانوای محبوب و عزیزم، قرص نانی بگیریم، هنوز حتا شده بیخود تکه لباسی را به خشکشویی عزیز و مهربانمان ببریم که اهل کرهجنوبیاند و انقدر صمیمی و مهربان و دقیق که تصور اینکه کسبوکارشان به گل بنشیند، قلبم را مچاله میکند. باید از کافه سر خیابان که دارد تقلا میکند عذر هیچکدام از کارکنان را نخواهد و در همین وضع هر روز برای کادر درمانی یکی از بیمارستانهای اصلی شهر قهوه و کروسان مجانی میفرستد، فنجانی قهوه و برشی پیتزا بخریم(که در شرایط عادی اصلا درسبد تغذیه ما نیست!) ...از آنور با این وضع اطمینان کافی به سلامت غذای بیرونبر ندارم، حتا با اینکه اداره بهداشت شهر قسم میخورد که سالم است و نظارت دارند و از غذا ویروس سراغتان نمیاد...حتا به این فکر کردم که چیزکی ازشون بگیرم بعد بندازم دور! آدم به چه کارهای خلاف همهی باورهایش که فکر نمیکند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر