۱۳۹۹/۱/۴

پنجم- شانه‌های نحیف دیگران

انضباط از روزمره‌ی من رخت برنکشیده. من که در سفر ۴ روزه هم یک برنامه‌ی منظم می‌نویسم و بهش پایبند می‌مانم، در این وضعیت که معلوم است همچین خیلی هم «موقتی» قرار نیست باشد، باز آش و کاسه‌ام برقرار است. همان ساعت ۴ صبح بیدارم، صبحانه می‌خورم و خبر و گزارش و کمی کتاب می‌خوانم. حالا ساعت ۶ صبح که باشگاه بودم، وزنه‌ها و کش‌های ورزش و تشکچه ورزش را بیرون می‌کشم، ایرپاد را در گوش می‌گذارم، ویدئو ورزشی را که شب قبل انتخاب کردم پلی می‌کنم و یک ساعت عرق می‌ریزم. شانس آوردیم آپارتمان ما طبقه دوم است و طبقه پایین دفتر مدیر ساختمان است که آن ساعت صبح هنوز سر کار نیامده. با خیال راحت می‌توانم بپرم و درجا بدوم و نگران سروصدا نباشم. بعد دوش می‌گیرم و حالا به جای این‌که لپ‌تاپ را زیربغل بزنم، به کافه محبوب‌ام در محل بروم و کار را شروع کنم، فنجان قهوه را برمی‌دارم، پشت میز غذاخوری می‌نشینم و کار شروع می‌شود. 

در توافقی که هیچ‌وقت حرف‌اش را نزدیم، اما با آن همه شباهت و درک که بین‌مون هست خودش رخ داد، در ساعت کاری به‌ندرت باهم حرف می‌زنیم. هرکدام سرمان در کار خودمان، درست مثل یک محیط کار. ناهار را جدا جدا هرکدام سر ساعتی که عادت داریم  می‌خوریم، هر کدام ظرف ناهار خودمان را می‌شوریم.  مثل همه‌ی این سال‌ها همان ناهار همیشه را می‌خورم که سالاد پروپیمان است. بعدازظهر روی صندلی محبوب‌ام در اتاق‌خواب می‌نشینم و کتاب می‌خوانم. عصر باهم می‌رویم و ساعتی قدم می‌زنیم. بعد پختن شام است و باهم فیلمی دیدن و بعد هرکس سرش در کتابی که دارد می‌خواند ... واقعا چیز زیادی در روزمره تغییر نکرده است. بیشترش همان رویه‌ی عادی زندگی است. 

دوستم که همه‌ی این اوضاع برایش بسیار تازه است و به قول خودش از خواب که بگذرد تا حالا بیشتر از ۲ ساعت در خانه‌اش نبوده، گیج شده. یک پیغام ملتسمانه‌ای برایم فرستاده بود که بهش بگویم «راز و رمز» انضباط در این وضعیت و کارهایت را انجام دادن چیست. راستش من همیشه در برابر این سوال‌های «راز و رمز فلان کار» در می‌مانم. خیلی وقت‌ها راز و رمزی در کار نیست، آدم‌ها ویژگی‌های مختلف دارند، قدرت‌شان و ضعف‌شان جاهای متفاوتی است و به‌سادگی این‌ها صرفا تفاوت آدم‌ها است. منتها بعضی از ما شانس آوردیم و این ویژگی‌هامون «مقبول و موردستایش» جامعه است - همین سحرخیزی، عادت به روتین روزانه، لذت بردن از کتاب خواندن و ...- من تمام قدرت‌ام در برنامه‌ داشتن و پایبندی محض به برنامه است. فرض کنیم توانایی هیجان‌زده شدن از بی‌انضباطی یا هر شب با دوستان به بار رفتن و ساعت‌ها عرق‌خوری بشود «مقبول جامعه»، من بی‌شک اولین لوزر بزرگ جهان‌ام. 

یک چیزی این وسط اذیت‌ام می‌کند. باز عده‌ای حماسه‌ساز که ورد زبان‌شان یاوه‌‌‌ای است با ریتم «اگر زندگی لیمو داد، لیموناد درست کنید» دارند فشار مضاعفی به دیگرانی می‌‌آورند که اغلب این شرایط برایشان در کنار همه استرس و اضطرابی که به حق همه درگیر آن شدیم، تازه است. اولین‌بار است از خانه باید کار کنند، اولین‌بار است واقعا باید به آشپزخانه بروند و غذا بپزند، اولین‌بار است که بدون مهدکودک و پرستار و کمک باید بچه را در چهاردیواری خانه نگه دارند، اولین‌بار است که می‌خواهند کمی ورزش و نرمش کنند، اولین‌بار است که گزینه‌‌ی کتاب خواندن یا فیلم دیدن برای تفریح مطرح شده، اولین‌بار است که خطر مرگ را بیخ گوش حس کردند، اولین‌بار است که «مریضی» پشت در خانه آن‌ها هم آمده است و ... هیچ کمکی نیست و فقط فشار و اجبار اجتماعی مضاعف در این شرایط که با رینگ «وای چه فرصت یگانه‌ای» برای مردم تبلیغ کنید حالا بیایید کیک شکلاتی و  فندقی دو طبقه درست کنیم، حالا بیاییم در این فرصت «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست را بخوانید، آه چه موقعیت بی‌نظیری که خودمان در خانه ۱۰ کیلو رب و ۱۰ شیشه آبلیمو بندازیم وبگیریم ...

آدم‌ها ترسیده‌اند، مضطرب‌اند، هزار فکر و خیال پس کله‌شان است، نگران بیکاری و بی‌پولی که روی شانه‌ی همه نشسته، نگران از دست دادن عزیزان‌شان، نگران مریضی جدی خودشان، هراسان از مرگ و ... بذارید آدم‌ها مستاصل و غمگین باشند و فعلا هرچقدر لازم است ماتمی بگیرند...علم کردن کیک شکلاتی و فندقی دو طبقه را هم بار شانه‌های نحیف‌شان نکنید. برای اکثر آدم‌ها اولین‌بار است که «بیماری جدی» بختک بالای سر خانه شده، همان بهتر که خیلی‌ها مجبور نبودند با این سایه‌ی مدام زندگی کنند و بهش خو کنند... کاش خیلی‌ها مجبور نبودند با این بختک رودررو بشوند.

برای دوستم نوشتم اول بنشین هرچقدر دوست داری گریه کن، بترس، چیپس بخور و شکلات، فحش بده، به بالش مشت بزن، خواستی دیوار را لگدکوب کن، هرچقدر که لازم بود...بعد؟‌ بعد تازه می‌شود نشست و فکر کرد «خب حالا وسط این ملغمه چطور زندگی کنیم بزرگوار؟»

۸ نظر:

  1. عالی. منم دلم نمیخواد نون بپزم چون قبلا هیچوقت نمیپختم و اگر الان بپزم یعنز از روتینم خارج شدم. دلم نمیخواد بیشتر از قبل کتاب بخونم یا فیلم ببینم چون روتینم نبوده

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هرکاری که فکر می‌کنید درسته و فشار بیشتری در این وضع نیست، همون کار درسته :*

      حذف
  2. فرناز جان مرسی می نویسی لذت بردم چقدر دلنشین می نویسی من خودم تمرکزم رو تو این روزا کم شده ذهنم نگرانه بیکارشدنمه بی پولی های ماه اینده ووو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلی لطف دارید بهم :* نگرانی مالی خیلی جدی است برای اکثر ماها...کاملا محتمله شغل‌هامون را از دست بدیم. من هم بابت این خیلی نگرانم :(

      حذف
  3. مثل همیشه عالی بود، همیشه درست میزنید وسط خال. تبریک بابت وبلاگ جدید و امیدوارم موقتی نباشه. شاد و سلامت باشین ❤

    پاسخحذف
  4. من این روزها بیشتر از همیشه احساس ناکافی بودن دارم، به قول معروف دچار FOMO شدم و شاید باروش سخت باشه اما گاهی فکر میکنم کاش این وضعیت بیشتر طول بکشه تا من بتونم بالاخره همه‌ی کارهایی که باید!! رو انجام بدم و از این فرصت بی‌نظیر استفاده کنم :|

    پاسخحذف